قوله تعالى. زین للناس این ناس کافرانند، و این تزیین بر آراستن دنیاست در چشم ایشان، و دریافت آن بحس باشد نه بعقل، از اینجاست که در قرآن تزیین همه در اوصاف دنیا آمده است نه در اوصاف آخرت، و آن گه همه در حق کافران گفته که مدرک ایشان از محسوسات در نگذرد، و ذلک فى قوله تعالى زین للذین کفروا الْحیاة الدنْیا و جاى دیگر گفت إن الذین لا یوْمنون بالْآخرة زینا لهمْ أعْمالهمْ، جایى دیگر اضافت تزیین با شیطان کرد گفت: و زین لهم الشیْطان ما کانوا یعْملون نه از آن که از حقیقت تزیین و گمراهى ایشان در شیطان چیزى هست، لکن شیطان سبب گمراهى و آراستگى عمل بد بر ایشان بود، پس بر سبیل تسبب اضافت تزیین با شیطان شد، چنان که جاى دیگر اضافت اضلال با اصنام کرد رب إنهن أضْللْن کثیرا من الناس
و معلوم است که اضلال در بتان نیست، فان الهادى و المضل هو الله عز و جل، لکن اصنام سبب ضلالت ایشان بودند پس بر سبیل تسبب اضلال با نام ایشان کرده، اینجا همچنانست زین للناس حب الشهوات. معنی آنست: زین للناس الشهوات و حببت الیهم. شهوات آرزوى نفس است، و لذت راندن، و بر پى هواى خود ایستادن، آن گه شهوات را تفسیر کرد و ابتدا بزنان کرد. فانهن حبائل الشیطان و اقرب الى الافتنان. که این زنان دام شیطانند، و مرد بهیچ چیز چنان زود فتنه نگردد که برین زنان. مصطفى ص گفت: «ما ترکت بعدى فتنة أضر على الرجال من النساء».
و عجب آنست که این زنان را دام خواند و شیطان را دام نهنده، پس کید دام نهنده را ضعیف گفت، إن کیْد الشیْطان کان ضعیفا و کید دام عظیم خواند: إن کیْدکن عظیم، از بهر آنکه کید شیطان چون با رحمت خداى مقابل کنى ضعیف باشد، و کید زنان چون با شهوت مردان و میل ایشان مقابل کنى قوى باشد و عظیم.
و الْبنین و از شهوات دنیا که مردم آن را سخن دوست دارند پسرانند، مصطفى ص گفت انهم لثمرة القلوب و قرة الاعین، و انهم مع ذلک لمجبنة منجلة محزنة.
و روى: ما من اهل بیت یولد فیهم ولد ذکر إلا و اصبح فیهم عز لم یکن.
و الْقناطیر الْمقنْطرة قناطیر جمع قنطارست، و در لغت عرب قطعى نیست بر کمیت و حد ان. جایى که گذرگاه مردم بود آن را قنطره گویند و قنطار مالى باشد که گذرگاه زندگى تو بود، پس باحوال مردم بگردد همچون بىنیازى و توانگرى، یکى باندک مال خود را بىنیاز و مستغنى بیند، یکى تا مال بسیار جمع نکند خود را بىنیاز و مستغنى نداند، و جماعتى از مفسران در قنطار سخن گفتهاند و آن را حدى پدید کرده گفتند: هزار دینار، و گفتند: که پانصد، و گفتند که نصاب زکاة، آن که زکاة در آن واجب شود. و گفتهاند که پرى پوست گاو دینار یا درم، و گفتهاند: دوازده هزار درم دیت مردى مسلمان. و المقنطرة المجموعة قنطارا قنطارا آنچه قنطار قنطار با هم آرى و گرد کنى. گویند مقنطره همچون دراهم مدرهمه و دنانیر مدنرة. و قیل: المقنطرة المحکمة، یقال قنطرت الشیء اذا احکمته و منه سمیت القنطره و الْخیْل الْمسومة اسبان را خیل خواند لما فیه من الخیلاء هیچ کس بر پشت اسب سوار نشود که نه در خود خیلاء و کبر نبیند و اصل ذلک من خیلت الشیء و هو ظن یقرب من الکذب، و منه الخیال میگوید و از شهوات دنیا اسبان مسوماند: «مسوم» را دو معنى است یکى: المطیة المعلمة فى الحرب، یعنى اسبان با سومه نیکو نگاشت» آن نیکو، رنگ آن نیکو. سومه نشانى باشد که متوسم عیب و هنر و نژاد اسب بآن بجاى آرد. دیگر معنى و الخیل المسومه اى المرسلة فى الرعى اسبان سائمه کرده کلها بصحرا گذاشته. یقال سامت الخیل فسوم سوما. فهن سائمة اذا رعت، و اسمتها أنا اسامة فهى مسامة، و سومتها تسویما فهى مسومة. و منه قوله تعالى فیه تسیمون
روى على ابن ابى طالب ع قال رسول الله ص: لما اراد الله عز و جل ان یخلق الخیل قال لریح الجنوب انى خالق منک خلقا اخلقه عزا لاولیائى، و مذلة لاعدائى، و جمالا لاهل طاعتى. قالت الریح اخلق. فقبض منها قبضة فقال خلقتک فرسا. و جعلتک عزیزا و جعلت الخیر معقودا بناصیتک و الغنائم محتازة على ظهرک، و انت بغیتى، آثرتک فسحة من الرزق. و آثرتک على غیرک من الدواب.
و اعطیت علیک صاحبک، و جعلتک تطیر بلا جناح، و انت المطلب و انت المهرب، و ساجعل على ظهرک رجالا یسبحوننى و یحمدوننى و یهللوننى و یکبروننى، فسبحى اذا سبحوا و هللى اذا هللوا و مجدى اذا مجدوا و کبرى اذا کبروا. فقال رسول الله ص ما من تسبیحة و تحمیدة و تمجیدة و تکبیرة یکبر بها صاحبها، فتسمعه الا فتجیبه بمثلها. قال: فلما ان سمعت الملائکه الصفة و خلق الفرس. قالت: یا رب نحن ملائکتک نسبحک و نحمدک، فما ذا لنا؟ قال: فحلق لها خیلا بلغا لها اعناق کاعناق البخت تمر بهم الى من یشاء من انبیائه و رسله. قال على ع و البراق منهن. قال فارسل الفرس فى الارض فلما استوت قدماه فى الارض صهل. فمسح الرحمن تعالى بیده على عرفه و ظهره فقال بورکت ما احسنک! فلما ان عرض الله عز و جل على آدم من کل شیء مما خلق الله، قال له: اختر من خلقى ما شئت فاختار الفرس فقال له. اخترت عزک و عز ولدک خالدا باقیا ما بقوا برکتى علیک و علیهم، ما خلقت خلقا احب الى منک و منهم.
و عن انس قال لم یکن شیء احب الى رسول الله ص بعد النساء من الخیل. و عن ابى ذر قال قال رسول الله ص ما من فرس عربى الا یوذن له عند کل فجر بدعوة: اللهم من حولتنى من بنى آدم و جعلتنى له، فاجعلنى احب اهله و ماله الیه.
و عن خباب قال: قال رسول الله ص، «الخیل ثلاثة: فرس للرحمن و فرس للشیطان و فرس للانسان: فاما فرس الرحمن فما اتخذ فى سبیل الله و قوتل علیه اعداء الله، و اما فرس الانسان فما استطرق علیه، و اما فرس الشیطان فما روهن علیه و قومر علیه.»
و الْأنْعام و ز شهوات دنیا که مردم را بر آراستند چهارپایانند یعنى شتر و گاو و گوسفند. و الْحرْث و کشتهزار. فرق میان حرث و زرع آنست که حرث زمین ساختن و خویش کردن و تخم در آن ریختن است، و زرع بعد از آن رویانیدن و پروریدن است. ازینجا که رب العالمین اضافت حرث را با خلق کرد بیرون از زرع قال تعالى: أ فرأیْتمْ ما تحْرثون أ أنْتمْ تزْرعونه أمْ نحْن الزارعون ذلک متاع الْحیاة الدنْیا آنچه گفتیم ازین شهوات و لذات چندان بجایست که دنیا بجایست، بر خوردارى ناپاینده پیدایى آن چندان ماند که دنیا ماند. اهل معانى گفتند: حیاة بر دو قسم است: حیاة دانیه دنیه، و هى الحیاة الدنیا حیاتى نزدیک یعنى این جهان با دنائت و خساست. و دنائت و خست وى آنست که رب العالمین آن را لعب و لهو خواند، و ذلک فى قوله: اعْلموا أنما الْحیاة الدنْیا لعب و لهْو الى قوله ثم یکون حطاما قسم دوم حیاة آن جهانى است، با راحت و آسانى، با شرف و شادى، و شرف وى آنست که رب العالمین آن را حیاة طیبه خواند و حقیقت زندگى آن نهاد بآن که گفت: و إن الدار الْآخرة لهی الْحیوان. کافران و بیگانگان حیاة همان قسم اول دانند، و بآن راه برند، و قسم دوم خود نشناسند و در نیابند، لا جرم آن را منکر شدند گفتند: لا تأْتینا الساعة، إنْ نظن إلا ظنا و مومنان بنور معرفت و تأیید الهى این حیاة آن جهانى بشناختند، و دریافتند، و بآن ایمان آوردند. رب العالمین آن ایمان ایشان بپسندید، و ایشان را در آن بستود و گفت.
و الذین آمنوا مشْفقون منْها، و یعْلمون أنها الْحق آنکه در آخر آیت گفت: و الله عنْده حسْن الْمآب اى حسن المرجع، و هى الجنة. آنچه گفت درین آیت که رفت وصف کافرانست و بهره ایشان. اکنون وصف مومنان در گرفت، و آنچه از بهر ایشان ساخت گفت: قلْ أ أنبئکمْ بخیْر منْ ذلکمْ. روى عن عمر رضى الله عنه لما سمع هذه الآیات، قال: «ربنا انک زینت و بینت هذه ان ما بعدها خیر منها فاجعل لعمر و آل عمر الذی هو خیر منها. معنى آیت آنست که یا محمد: گوى شما را خبر کنم به از آنچه نصیب کافرانست. اینجا سخن تمام شد.
پس ابتداء کرد و گفت: للذین اتقوْا عنْد ربهمْ گفتهاند: که تقوى سه منزلست: منزل اول ترک الکفر و الشرک، از شرک پرهیز کردن و از کفر دور بودن، منزل دوم ترک المحارم التى تحظرها الشریعة حرامها، که شریعت آن را بسته است و حرام کرده و از آن پرهیز کردن، سوم منزل حفظ الخواطر و النیات، خاطر و نیت خویش را پاس داشتن وز پراکندگى نگاه داشتن. اول منزل مسلمانانست، دوم منزل مومنانست، سوم منزل عارفانست. میگوید: ایشان که از شرک بپرهیزیدند و از محظورات شرع باز ایستادند، و خاطر و نیت خویش را پاس داشتند. تا در توحید درست آمدند و راست رفتند، ایشان راست بنزدیک خداوند ایشان بهشتهاى.
جنات بلفظ جمع گفت از بهر آنکه نه یک بهشت است، که هفت بهشتاند چنان که ابن عباس گفت: جنة (۱) الماوى و جنة (۲) النعیم و دار الخلد (۳) و دار السلام (۴) و جنة (۵) الفردوس و جنة (۶) عدن، و علیون (۷). و اشتقاق جنت از جن است، و معنى جن پوشش است، یعنى که از حس بصر پوشیدهاند، که ایشان را نهبینند. و دل را جنان گویند که از چشمها پوشیده است همچنین جنات را بآن خوانند که امروز در دنیا از چشمها پوشیده است و لذلک قال تعالى فلا تعْلم نفْس ما أخْفی لهمْ منْ قرة أعْین.
آن گه صفت بهشت کرد تجْری منْ تحْتها الْأنْهار. در همه قرآن این ها و الف با اشجار شود مگر آنجا که من تحتهم است، و معنى همانست که میگوید: میرود زیر ایشان جویهاى روان یعنى زیر درختها و نشستگاههاى ایشان.
خالدین فیها جاودان در آن بهشتاند با ناز و نعیم، جاى دیگر فرمود و ما همْ منْها بمخْرجین. از آن ناز و نعیمشان هرگز بیرون نیارند، و از عز وصال با ذل اخراج نگردانند، و أزْواج مطهرة و ایشان راست در آن بهشت جفتان پاکیزه، و گزیده از قاذورات و تغیر، لا یبلن و لا یتغوطن و لا یحضن و لا یشبن.
روى ان یهودیا سأل النبى ص «أ تزعم ان فى الجنة نکاحا و اکلا و شربا» و من اکل و شرب کانت له عذرة. فقال النبى ص: و الذى نفسی بیده ان فیها اکلا و شربا و نکاحا و یخرج منهم عرق اطیب من ریح المسک. فقال رجل: صدق رسول الله خلق الله دودا یاکل مما تاکلون و یشرب مما تشربون فیخلف عسلا سائغا، فقال علیه الصلاة و السلام هذا مثل طعام الجنة.»
و رضْوان من الله بو بکر از عاصم «رضوان» در همه قرآن بضم رآ خواند، و این لغت تمیم و قیس است. باقى بکسر را خوانند بر لغت اهل حجاز. یقال رضى یرضی رضى و مرضاة و رضوانا و رضوانا موسى گفت: خدایا! «دلنى على عمل اذا عملته، رضیت عنى»: مرا کارى درآموز و بعملى راهنماى که چون آن بجاى آرم تو از من راضى شوى. رب العالمین گفت: یا موسى طاقت ندارى و آنچه میخواهى بر نتاوى! موسى بسجود در افتاد و تضرع کرد، آن گه رب العالمین گفت: یا بن عمران رضایى فى رضاک بقضایى: رضاء من در آنست که بحکم من راضى شوى. مصطفى ص این دعا بسیار کردى: «اللهم، انى اسألک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت، و اسألک لذة النظر الى وجهک»
شیخ ابو عثمان حیرى را پرسیدند: چه معنى را رضا بعد القضاء خواست؟ گفت: رضا پیش از قضاء عزم باشد بر رضا نه عین رضاء، و بعد از قضاء حقیقت رضا آن بود.
و الله بصیر بالْعباد اى بصیر باعمال العباد، فیجازیهم علیها و قیل بصیر بالعباد اى علیهم بما یصیرون الیه من العدى و التولى.